شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۳ آذر ۳۰, دوشنبه


زارتوم بيژامنی (۱۹۹۸-۱۹۳۴ )

شاعر ٬ نويسنده و نظريه پرداز

آیا (( زارتوم بیژامنی )) را می شناسید؟

شاعر ، نویسنده و نظریه پرداز اروپایی بوده است... خودش می گفته اهل هیچ کجا نیست...می گفته که کولی است و واقعا کولی وار زیست و مرد...تا آنجا که من می دانم هیچ کتابی از او به زبان فارسی چاپ نشده است... کاملتر بگویم... کتابهایش در اروپا نیز نایاب هستند... بیشتر آثارش به صورت دستنوشته نزد همسرش باقی مانده اند... و چند اثری نیز که از او چاپ شده در تیراژ محدود بوده و فقط در لهستان ، یوگسلاوی و مجارستان پخش شده اند ، که آنها نیز فقط در مجموعه ها و کتابخانه های دوستانش یافت می شوند...

حتما می پرسید که با این حساب من از کجا (( زارتوم بیژامنی )) را شناخته ام و این اطلاعات را در مورد او به دست آورده ام؟

این شد یک سوال حسابی...

یکی از دوستان من که چند سالی در لهستان زندگی کرده بود ، سال گذشته به ایران باز گشت و با خود هدایای عجیب و غریبی آورد... یکی از این هدایا ( که برای خودش آورده بود) مجموعه گزین گویه های "بیژامنی" بود درباره هنر و فلسفه و ادبیات( این را برای آن دسته از دوستانی گفتم که اصرار دارند ادبیات از هنر جداست!) به همراه چند شعر و داستان کوتاه از او که به زبان لهستانی نوشته شده بوده است( آن طور که دوست من می گفت "بیژامنی " به چند زبان مختلف آثار خود را نوشته...)

و حالا لابد می پرسید دوست من این اطلاعات را از کجا به دست آورده است؟

بله... و این خود ماجرای دیگریست... خلاصه اش این است که دوست من در لهستان از یکی از دوستان لهستانیش در مورد "زارتوم بیژامنی"می شنود و از او کلی خوشش می آید( بیژامنی را می گویم)... و به علت اینکه دوست من بسیار فضول... یعنی کنجکاو است ، یک سال تمام وقت می گذارد تا در مورد "بیژامنی " اطلاعات بیشتری به دست بیاورد...

تا فرانسه هم دنبال این آقای بیژامنی میرود... در آنجا متوجه می شود که "زارتوم بیژامنی" سال ۱۹۹۸ دار فانی را وداع گفته... و نیزمی فهمد که همسر بیژامنی در لهستان سکونت دارد و احتمالا هنوز زنده است... دوست عزیز بنده( که نامش را نباید بیاورم ، چون اکیدا این کار را برایم ممنوع کرده) به لهستان برمی گردد و در آنجا بعد از کلی پرس و جو می فهمد که خانم بیژامنی بعد از مرگ شوهرش دست از کولی بازی برداشته ، یعنی به لهستان آمده و در یک دهکده کوچک ساکن شده و نشسته و تند و تند آثار شوهر مرحومش را می خواند... مبادا تمام شوند!

حالا لابد می پرسید چرا دوست من همان اول نتوانسته خانم بیژامنی را در لهستان پیدا کند... بنده هم همین سوال را از دوست گرامیم پرسیدم... ایشان هم در جواب، لبخند عاقل اندر سفیهی زدند به پهنای صورتشان و سکوت اختیار فرمودند... من گفتم : (( اقرار کن که بلاهت کردی دیگه... گز نکرده پاره کردی...شاید هم می خواستی اروپا رو بگردی ، دانشگاه بدبخت رو خر کردی که می خوای بری یه نویسنده گمنام رو رد یابی کنی و پول گشت و گذار رو انداختی گردن اون دانشگاه بیچاره...)) و ایشان، در ادامه همان لبخند جاودان فرمودند: (( بچه جان... هنوز زوده که این چیز ها رو بفهمی...)) ...

قسم می خورم اگر زیر خنده نزده بودم می خواست داستان آن چوپان که به دنبال گنج شهر خود را ترک کرد بگوید...( دروغ می گم؟... قیافت داد می زد می خواستی همون رو بگی)...

به هر حال... دوست شریف بنده ، خانم "بیژامنی " را پیدا می کند... و حالا گیر نده کی گیر بده... پیرزن معصوم هم که می بیند دوست بنده دست بردار نیست ، اجازه می دهد ایشان چند روزی در منزلش چتر باز کند و بنشیند و یک سری از دست نوشته های زارتوم مرحوم را بخواند...

دست آخر هم کتاب مزبور را ( که گفتم دوست من به ایران آورده) به دوست بنده می دهد تا به فارسی ترجمه کند و در ایران نیز "زارتوم بیژامنی" را به مردم بشناساند( هنوز نفهمیده ام چه دروغهایی سر هم کرده و آن پیرزن معصوم را چطور خام کرده...)

به هر حال... دوست شریف من با کوله باری از مدرک و تجربه و کتاب به ایران بازگشت٬ و (انصافا) سر قولش ماند و نشست کتاب" بیژامنی" را ترجمه کرد و چیز هایی را هم که از دست نوشته های او به یادش مانده بود در مقدمه اضافه کرد( و اشاره هم کرد که آن مطالب را تنها با تکیه بر حافظه اش! اضافه کرده است... واقعا که چه مرد شریفی!)و جلدش را هم داد آقای ((سیامک کریمخان زند)) طراحی کردند ، بنده حقیر هم به عنوان ویراستار!( چه بگویم؟) نگاهی به کتاب انداختم و کلی به به و چه چه کردم و کتاب رفت که مجوز بگیرد... و نگرفت! همین!

علی ماند و حوضش و کتاب "زارتوم بیژامنی" افتاد توی حوض... دلایل مجوز نگرفتن آن قدر زیاد بود که دوست بنده به شرافت و حقیقت خودش هم شک کرده بود ، چه رسد به کتاب...

روزی سه بار از من می پرسید مرد است یا زن( ليلی را نمی پرسيد... سوال در مورد خودش بود.)... و هر چه می گفتم زنها که سبیل ندارند... او می گفت چطور" زارتوم بیژامنی" افکارش منحط است ؟ لابد من هم زن بودم ، کتاب این بی دین را که خواندم سیبیل در آوردم...

خلاصه... بساطی داشتیم ما.. تا اینکه چند روز پیش دوست عزیز بنده خبردار شد که من به تازگی یک وبلاگ باز کرده ام... آن هم چه وبلاگی... زنگ زد تبریک بگوید... من هم به عنوان تشکر يقه اش را گرفتم که اجازه بدهد تا بعضی مطالب کتاب مرحومش را در وبلاگم بگذارم تا دیگران بخوانند... داد و هوار و لقب سوء استفاده گر و هر چه نه بدتر نصیب بنده شد... من هم با معصومیت تمام!(بدون هیچ منظوری) قولی را که به خانم "بیژامنی" داده بود یادش آوردم...

بالاخره ناز و عشوه شروع شد...(( نه نمی شود و به دردسر می افتی)) و از این حرفها... گفتم آنهایی که مشکل ندارد را می گذارم... گفت مردم نمی شناسند فکر می کنند خزعبل می گویی... گفتم هر چه شد با من...گفت آخه به چه درد می خوره؟...زدم توی سرش... بالاخره راضی شد( حالا هی بگویید زور فایده ندارد!)...

اما ناز آخرش را هم کرد... گفت بخشهایی از کتاب را می دهم در وبلاگت بگذاری، اما به دو شرط... گفتم دندم نرم...بفرمایید... گفت اول اینکه خودم مطالب را انتخاب کنم... گفتم به درک... و دوم اینکه هیچ اسمی از من نبری... جوش آوردم... گفتن ندارد... کمی خارج از ادب و انسانیت است... اما او در این قضیه بسیار مُصِر بود... به هرحال... این را هم پذیرفتم... و او هم پذیرفت و قرار شد مطالب را کم کم به من بدهد تا در وبلاگ بگذارم...

خوب دیگر ... تا همین جا بس است( تازه اين خلاصه اش بود)... مقدمه طولانی تر از مطلبی شد که می خواهم از "زارتوم بیژامنی " بگذارم... پس شما چند جمله کوتاه از او بخوانید تا در یک فرصت دیگر از خود "زارتوم بیژامنی" بیشتر بگویم...



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter