شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ آبان ۱۴, شنبه

هایدن، اتفاق و دعوت به شنیدن

داشتم بی‌هدف در آرشیو موسیقی‌های روی کامپیوترم چرخ می‌زدم که ناگهان چشمم خورد به فایلی که رویش نوشته شده بود «یوزف هایدن».

راستش تا پیش از امروز نزدیک به یک سال می‌شد که خیلی سراغ کلاسیک‌ها نرفته و در تمام این مدت(و هنوز هم) به شدت در خم زلف شاهکارهای دوران باروک و رمانتیک گرفتار بودم.

مسئله این نبود که موسیقی دوران کلاسیک برایم جذابیت نداشت. اتفاقا یک‌سری از آثاری که واقعا دوست‌شان دارم مربوط همان دوره‌اند. اما نمی‌دانم چرا طاقت این همه آرامش دوران کلاسیک را نداشتم. جدای از نظم خاص موسیقی دوره کلاسیک که اصلا با حال و هوای آن روزگارم (و البته این روزگار هم!) سازگار نبود، یک جور نشاط خاصی هم در اغلب کارهای کلاسیک‌ها جاری است که نمی‌دانم چرا باعث می‌شد بغض کنم و عصبانی بشوم (البته بغضش با بغض و های‌ های هنگام شنیدن مثلا راپسودی دوی مجار لیست وقتی پادِرِفسکی* آن را می‌نوازد خیلی فرق داشت. یادم می‌آید اولین بار که راپسودی مجار را با اجرای پادرفسکی دیدم دلم می‌‌خواست یقه‌ام را پاره کنم و بی‌اختیار می‌گریستم... اگر نشنیده‌اید، یک بار به این قطعه ( که برای ارکستر هم تنظیم شده توسط خود لیست و آن بیشتر در دسترس است ظاهرا) گوش بدهید تا ببینید قضیه چه بوده که تماشاچی‌ها سر اجراهای لیست غش می‌کرده‌اند و خودش هم گاه دچار حمله هیستریک می‌شده! جادوی محض است. بعد تصور کنید اعجوبه‌ای مثل پادرفسکی هم این قطعه را بنوازد... هیچ جمله‌ای به ذهنم نمی‌رسد برای توصیف چنین ترکیب حیرت‌انگیزی!)

کلاسیک‌ها را می‌گفتم... (پیش از ادامه بگویم که آنچه می‌گویم نظرات شخصی‌ام است؛ اصلا هم قصد تحلیل ندارم(دانشش را هم ندارم) و صرفا دارم احساساتم را بیان می‌کنم).

بله، کلاسیک‌ها اغلب سرشارند از یک‌جور نشاط عجیب و غریب. در آثار موتسارت این نشاط به اوج خودش می‌رسد. حتی در رکوئیم‌اش هم می‌شود ردپای این نشاط را دید؛ البته شاید بهتر باشد به جای نشاط بگویم سرخوشی. رکوئیم موتسارت هم سرشار است از عظمت و سرخوشی مرگ...

البته در دوره باروک و رمانتیک هم این سرخوشی به گوش می‌رسد.

با‌این‌حال، سرخوشی باروک گاه زیر سایه عظمت و وقارش پنهان می‌شود. می‌شود شنید و حسش کرد، اما می‌شود هم در صورت لزوم، دل به عظمتش سپرد و حواس را از سرخوشی‌اش پرت کرد.

همین‌طور این سرخوشی در موسیقی رمانتیک هم وجود دارد. اما سرخوشی رمانتیک سرخوشی مدام نیست. سرخوشی رمانتیک گاه مالیخولیالی است و اغلب در پی بی‌خوشی و ناخوشی.

لحظه‌های موزیکال را همان شوبرت ساخته که مرگ و دختر جوان و فانتزی مسافر را هم تصنیف کرده(در خود این دو قطعه هم لحظات سرخوشانه وجود دارند). در نوکتورن‌های شوپن همزمان می‌شود آرامش عمیق و بی‌نظیر و شور و اضطراب را یافت. کنسرتو پیانوی شماره یک چایکوفسکی یک لحظه آدم را آرام نمی‌گذارد و هر دم حس جدیدی بر ذهن می‌باراند. لاکامپانلای پاگانینی حداقل من را که همزمان مضطرب و سرخوش می‌کند. کاپریس‌هایش آدم را به سوی جنونی سرخوشانه سوق می‌دهد. حتی راپسودی‌ شماره دوی مجار لیست که آدم را تا باغ عدن می‌برد هم لحظاتی غریب در خود دارد که لذتی غیر از سرخوشی را به آدم می‌رساند.

موسیقی رمانتیک هم سرخوشانه است، اما سرخوشی‌ئی که ساده به دست نیامده.

خب! از هایدن به کجا رسیدم...

دیروز داشتم مطلبی راجع به زندگی هایدن می‌خواندم که ناگهان احساس کردم دارم با نشنیدن آثار هایدن به خودم ضرری بزرگ می‌رسانم. (مثلا او سمفونی‌ئی دارد به نام سمفونی وداع(شماره 45) که در این سمفونی با نزدیک‌تر شدن قطعه به پایان خود، یکی یکی سازها از صحنه خارج می‌شوند و در آخر فقط رهبر و ویلن اول باقی می‌مانند! خب! حیف نیست که آدم این سمفونی را نشنود؟) در پایان همان زندگینامه هم نویسنده به خوانندگان پیشنهاد کرده بود که کوارتت‌های زهی هایدن را بشنوند.

خلاصه، بعد از خواندن آن زندگینامه جالب، به خاطر علاقه شدیدم به قطعاتی که برای کوارتت زهی نوشته شده‌اند به شدت! تصمیم گرفتم که هر طور شده کوارتت‌های زهی هایدن را گیر بیاروم و گوش کنم و هر چه زودتر این حرمان را پایان دهم.

بله... ‌اگر یادتان باشد(نمی‌خواهید که بگوئید به این زودی یادتان رفته؟!) گفتم که امروز صبح داشتم در آرشیو موسیقی‌های روی کامپیوترم بی‌هدف می‌گشتم که چشمم خورد به فایلی با نام «یوزف هایدن»... اول کمی تعجب کردم، چون می‌دانستم که خودم تا به حال هیچ اثری از هایدن به آرشیوم اضافه نکرده‌ام اما بعد یادم آمد که چند ماه پیش یکی از دوستان لطف کرده بود و بخشی از آرشیو موسیقی‌اش را کپی کرده بود روی حافظه کامپیوترم.

خب! من هم که از دیروز در فکر هایدن بودم مشتاقانه فایل را باز کردم تا ببینم چه قطعاتی در آن هست. اینجا بود که تازه آن حیرتی که باید، به سراغم آمد. جای شما خالی، دوازده کوارتت زهی از هایدن در آن فایل جاخوش کرده بودند.

بله‌... و باز هم جای شما خالی، الآن چند ساعتی‌ست دارم کوارتت‌های زهی هایدن را گوش می‌دهم (که متاسفانه هیچ توضیحی همراه‌شان نیست و نمی‌توانم شماره و مشخصات هیچ‌ کدام از قطعات را بگویم، چون خودم هم بار اولم است که می‌شنوم آنها را).

خلاصه‌اینکه آن‌قدر هیجان‌زده شدم از شنیدن این قطعات که دلم نیامد تنهائی از آنها لذت ببرم و گفتم بیایم اینجا و به شما هم پیشنهاد کنم اگر دوست دارید، هرطور شده مجموعه‌ای از کوارتت‌های زهی هایدن را پیدا کنید و از شنیدن‌شان لذت ببرید؛ اگر هم دارید آنها را که هیچ؛ حتما شنیده‌اید و می‌دانید منظورم چیست. اگر خواستید دوباره بشنوید تا با هم لذت ببریم.

پ.ن: سرخوشی‌های آثار دوره کلاسیک، هر چه هم مدام باشند، برای من ِ شنونده که مدام نیستند. تازه می‌فهمم که دچار اشتباه مهلکی شده بودم. چون از صبح تا به حال با شنیدن هر قطعه یک سرخوشی لغزنده چند لحظه یک بار می‌رود و برمی‌گردد. (اما کلا باید یک فکری به حال خودم بکنم. این را بگذریم... اگر این قطعات را گوش کردید، در آنهائی که کنترباس هم همراه گروه است، صدای کنترباس را دنبال کنید و ببینید چه همراهی محجوب و موثری دارد با قطعه. انصافا اگر این هیولای زهی نبود، یک پای موسیقی می‌لنگید.)

پ.پ.ن: خب! خودم هم به خودم شک کردم. یعنی به خودم گفتم نه به وقتی که هفته‌ای یک بار هم به زور مطلبی توی این صفحه می‌گذاری نه به الآن که در یک روز دو مطلب جدید می‌نویسی. باور بفرمائید خیلی تلاش کردم تا فردا صبر کنم، اما آن‌قدر هیجان‌زده بودم به خاطر شنیدن این قطعات که صبر کردن تو کتم نمی‌رفت. حالا هم (بین خودمان بماند) بیائید فکر کنیم امروز فرداست!

* ایگناس پادرفسکی(1860 – 1941): نوازنده پیانو، آهنگساز و دیپلمات لهستانی که در دوازده سالگی وارد کنسرواتور ورشو شد و در همان‌جا در هجده سالگی به مقام استادی رسید. در پی آن تحصیلاتش را در کنسرواتوار برلین و وین زیر نظر "لشه‌تیتسکی" به پایان رساند. در سال 1919 وزیر امور خارجه لهستان شد. پس از سقوط لهستان در 1939 او را در مقام رئیس دولت لهستان در تبعید با امتیازات یک رئیس‌جمهور برگزیدند. پادرفسکی در هشتاد و یک سالگی در جریان آخرین سفرش به آمریکا برای اقامه دعوی در مورد قضیه‌ی لهستان در گذشت. از آثار مشهور او می‌توان به اپرای "مانرو" اشاره کرد.(برداشت خلاصه از فرهنگ بزرگ موسیقی/ رولان دوکانده/ شهره شعشعانی).

پ.ن.پ (پی‌نوشتِ پانویس!) : کمی به پادرفسکی و واژه رئیس‌جمهور و سیاست فکر کنید. تا آنجا که یادم هست «ملینا مرکوری» خواننده و بازیگر یونانی هم وزیر فرهنگ و هنر یونان بود.

فکر می‌کنید دارم به افراد یا موقعیت خاصی طعنه می‌زنم؟ نه! اشتباه می‌کنید... طعنه کجا بود؟ لابد فکر می‌کنید انتظار دارم تمام وزرای فرهنگ خوش‌صدا باشند؟ اصلا چه ربطی دارد... حتی به اینکه اسم وزارتشان فرهنگ و هنر است و کسی آنجا نمی‌خواهد کسی را ارشاد کند هم حسودیم نمی‌شود. اصلا کاری هم ندارم به اینکه پادرفسکی اهل گردگیری نبود. فقط خواستم یادی از ایشان کرده باشم. از طرفی کلا فکر کردن به بعضی واژه‌ها، بعضی‌وقت‌ها خوب است!

بگذريم…

یاد این دو هنرمند فقید گرامی و جاوید باد.

برچسب‌ها: ,



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter