داشتم بیهدف در آرشیو موسیقیهای روی کامپیوترم چرخ میزدم که ناگهان چشمم خورد به فایلی که رویش نوشته شده بود «یوزف هایدن».
راستش تا پیش از امروز نزدیک به یک سال میشد که خیلی سراغ کلاسیکها نرفته و در تمام این مدت(و هنوز هم) به شدت در خم زلف شاهکارهای دوران باروک و رمانتیک گرفتار بودم.
مسئله این نبود که موسیقی دوران کلاسیک برایم جذابیت نداشت. اتفاقا یکسری از آثاری که واقعا دوستشان دارم مربوط همان دورهاند. اما نمیدانم چرا طاقت این همه آرامش دوران کلاسیک را نداشتم. جدای از نظم خاص موسیقی دوره کلاسیک که اصلا با حال و هوای آن روزگارم (و البته این روزگار هم!) سازگار نبود، یک جور نشاط خاصی هم در اغلب کارهای کلاسیکها جاری است که نمیدانم چرا باعث میشد بغض کنم و عصبانی بشوم (البته بغضش با بغض و های های هنگام شنیدن مثلا راپسودی دوی مجار لیست وقتی پادِرِفسکی* آن را مینوازد خیلی فرق داشت. یادم میآید اولین بار که راپسودی مجار را با اجرای پادرفسکی دیدم دلم میخواست یقهام را پاره کنم و بیاختیار میگریستم... اگر نشنیدهاید، یک بار به این قطعه ( که برای ارکستر هم تنظیم شده توسط خود لیست و آن بیشتر در دسترس است ظاهرا) گوش بدهید تا ببینید قضیه چه بوده که تماشاچیها سر اجراهای لیست غش میکردهاند و خودش هم گاه دچار حمله هیستریک میشده! جادوی محض است. بعد تصور کنید اعجوبهای مثل پادرفسکی هم این قطعه را بنوازد... هیچ جملهای به ذهنم نمیرسد برای توصیف چنین ترکیب حیرتانگیزی!)
کلاسیکها را میگفتم... (پیش از ادامه بگویم که آنچه میگویم نظرات شخصیام است؛ اصلا هم قصد تحلیل ندارم(دانشش را هم ندارم) و صرفا دارم احساساتم را بیان میکنم).
بله، کلاسیکها اغلب سرشارند از یکجور نشاط عجیب و غریب. در آثار موتسارت این نشاط به اوج خودش میرسد. حتی در رکوئیماش هم میشود ردپای این نشاط را دید؛ البته شاید بهتر باشد به جای نشاط بگویم سرخوشی. رکوئیم موتسارت هم سرشار است از عظمت و سرخوشی مرگ...
البته در دوره باروک و رمانتیک هم این سرخوشی به گوش میرسد.
بااینحال، سرخوشی باروک گاه زیر سایه عظمت و وقارش پنهان میشود. میشود شنید و حسش کرد، اما میشود هم در صورت لزوم، دل به عظمتش سپرد و حواس را از سرخوشیاش پرت کرد.
همینطور این سرخوشی در موسیقی رمانتیک هم وجود دارد. اما سرخوشی رمانتیک سرخوشی مدام نیست. سرخوشی رمانتیک گاه مالیخولیالی است و اغلب در پی بیخوشی و ناخوشی.
لحظههای موزیکال را همان شوبرت ساخته که مرگ و دختر جوان و فانتزی مسافر را هم تصنیف کرده(در خود این دو قطعه هم لحظات سرخوشانه وجود دارند). در نوکتورنهای شوپن همزمان میشود آرامش عمیق و بینظیر و شور و اضطراب را یافت. کنسرتو پیانوی شماره یک چایکوفسکی یک لحظه آدم را آرام نمیگذارد و هر دم حس جدیدی بر ذهن میباراند. لاکامپانلای پاگانینی حداقل من را که همزمان مضطرب و سرخوش میکند. کاپریسهایش آدم را به سوی جنونی سرخوشانه سوق میدهد. حتی راپسودی شماره دوی مجار لیست که آدم را تا باغ عدن میبرد هم لحظاتی غریب در خود دارد که لذتی غیر از سرخوشی را به آدم میرساند.
موسیقی رمانتیک هم سرخوشانه است، اما سرخوشیئی که ساده به دست نیامده.
خب! از هایدن به کجا رسیدم...
دیروز داشتم مطلبی راجع به زندگی هایدن میخواندم که ناگهان احساس کردم دارم با نشنیدن آثار هایدن به خودم ضرری بزرگ میرسانم. (مثلا او سمفونیئی دارد به نام سمفونی وداع(شماره 45) که در این سمفونی با نزدیکتر شدن قطعه به پایان خود، یکی یکی سازها از صحنه خارج میشوند و در آخر فقط رهبر و ویلن اول باقی میمانند! خب! حیف نیست که آدم این سمفونی را نشنود؟) در پایان همان زندگینامه هم نویسنده به خوانندگان پیشنهاد کرده بود که کوارتتهای زهی هایدن را بشنوند.
خلاصه، بعد از خواندن آن زندگینامه جالب، به خاطر علاقه شدیدم به قطعاتی که برای کوارتت زهی نوشته شدهاند به شدت! تصمیم گرفتم که هر طور شده کوارتتهای زهی هایدن را گیر بیاروم و گوش کنم و هر چه زودتر این حرمان را پایان دهم.
بله... اگر یادتان باشد(نمیخواهید که بگوئید به این زودی یادتان رفته؟!) گفتم که امروز صبح داشتم در آرشیو موسیقیهای روی کامپیوترم بیهدف میگشتم که چشمم خورد به فایلی با نام «یوزف هایدن»... اول کمی تعجب کردم، چون میدانستم که خودم تا به حال هیچ اثری از هایدن به آرشیوم اضافه نکردهام اما بعد یادم آمد که چند ماه پیش یکی از دوستان لطف کرده بود و بخشی از آرشیو موسیقیاش را کپی کرده بود روی حافظه کامپیوترم.
خب! من هم که از دیروز در فکر هایدن بودم مشتاقانه فایل را باز کردم تا ببینم چه قطعاتی در آن هست. اینجا بود که تازه آن حیرتی که باید، به سراغم آمد. جای شما خالی، دوازده کوارتت زهی از هایدن در آن فایل جاخوش کرده بودند.
بله... و باز هم جای شما خالی، الآن چند ساعتیست دارم کوارتتهای زهی هایدن را گوش میدهم (که متاسفانه هیچ توضیحی همراهشان نیست و نمیتوانم شماره و مشخصات هیچ کدام از قطعات را بگویم، چون خودم هم بار اولم است که میشنوم آنها را).
خلاصهاینکه آنقدر هیجانزده شدم از شنیدن این قطعات که دلم نیامد تنهائی از آنها لذت ببرم و گفتم بیایم اینجا و به شما هم پیشنهاد کنم اگر دوست دارید، هرطور شده مجموعهای از کوارتتهای زهی هایدن را پیدا کنید و از شنیدنشان لذت ببرید؛ اگر هم دارید آنها را که هیچ؛ حتما شنیدهاید و میدانید منظورم چیست. اگر خواستید دوباره بشنوید تا با هم لذت ببریم.
پ.ن: سرخوشیهای آثار دوره کلاسیک، هر چه هم مدام باشند، برای من ِ شنونده که مدام نیستند. تازه میفهمم که دچار اشتباه مهلکی شده بودم. چون از صبح تا به حال با شنیدن هر قطعه یک سرخوشی لغزنده چند لحظه یک بار میرود و برمیگردد. (اما کلا باید یک فکری به حال خودم بکنم. این را بگذریم... اگر این قطعات را گوش کردید، در آنهائی که کنترباس هم همراه گروه است، صدای کنترباس را دنبال کنید و ببینید چه همراهی محجوب و موثری دارد با قطعه. انصافا اگر این هیولای زهی نبود، یک پای موسیقی میلنگید.)
پ.پ.ن: خب! خودم هم به خودم شک کردم. یعنی به خودم گفتم نه به وقتی که هفتهای یک بار هم به زور مطلبی توی این صفحه میگذاری نه به الآن که در یک روز دو مطلب جدید مینویسی. باور بفرمائید خیلی تلاش کردم تا فردا صبر کنم، اما آنقدر هیجانزده بودم به خاطر شنیدن این قطعات که صبر کردن تو کتم نمیرفت. حالا هم (بین خودمان بماند) بیائید فکر کنیم امروز فرداست!
* ایگناس پادرفسکی(1860 – 1941): نوازنده پیانو، آهنگساز و دیپلمات لهستانی که در دوازده سالگی وارد کنسرواتور ورشو شد و در همانجا در هجده سالگی به مقام استادی رسید. در پی آن تحصیلاتش را در کنسرواتوار برلین و وین زیر نظر "لشهتیتسکی" به پایان رساند. در سال 1919 وزیر امور خارجه لهستان شد. پس از سقوط لهستان در 1939 او را در مقام رئیس دولت لهستان در تبعید با امتیازات یک رئیسجمهور برگزیدند. پادرفسکی در هشتاد و یک سالگی در جریان آخرین سفرش به آمریکا برای اقامه دعوی در مورد قضیهی لهستان در گذشت. از آثار مشهور او میتوان به اپرای "مانرو" اشاره کرد.(برداشت خلاصه از فرهنگ بزرگ موسیقی/ رولان دوکانده/ شهره شعشعانی).
پ.ن.پ (پینوشتِ پانویس!) : کمی به پادرفسکی و واژه رئیسجمهور و سیاست فکر کنید. تا آنجا که یادم هست «ملینا مرکوری» خواننده و بازیگر یونانی هم وزیر فرهنگ و هنر یونان بود.
فکر میکنید دارم به افراد یا موقعیت خاصی طعنه میزنم؟ نه! اشتباه میکنید... طعنه کجا بود؟ لابد فکر میکنید انتظار دارم تمام وزرای فرهنگ خوشصدا باشند؟ اصلا چه ربطی دارد... حتی به اینکه اسم وزارتشان فرهنگ و هنر است و کسی آنجا نمیخواهد کسی را ارشاد کند هم حسودیم نمیشود. اصلا کاری هم ندارم به اینکه پادرفسکی اهل گردگیری نبود. فقط خواستم یادی از ایشان کرده باشم. از طرفی کلا فکر کردن به بعضی واژهها، بعضیوقتها خوب است!
بگذريم…
یاد این دو هنرمند فقید گرامی و جاوید باد.