گفتگوی هارمونیک:
دیوید اویستراخ
قسمت دوم
مدتی است قصد دارم چند داستان که اخیرا نوشتهام را روی صفحهام بگذارم( قبلا هم یک بار دربارهشان نوشته بودم). جدا از اینکه چند مطلب دیگر باعث شدند این کار را کمی عقب بیاندازم، یک( مشکل که چه عرض کنم) مسئله کوچک راجع به آنها برایم ایجاد شده که هنوز نتوانستهام پاسخ مناسبی برایش پیدا کنم.
مسئله این است که علیرغم کوتاهیشان به تجربه دریافتهام که برای وبلاگ بلند به حساب میآیند! برنامهام این بود و هست(با کمی شک و تردید) که هر داستان را دو سه بخش کنم و طی چند روز روی وبلاگ بگذارم. با اینحال گفتم از شما هم بپرسم.
طبعا چند تکه شدنشان تغییری در ماهیتشان ایجاد نمیکند. اما سودش این است که از ایجاد جو رعب و وحشت جلوگیری میکند و طولانی بودنشان برای وبلاگ، در چند پست جداگانه دیگر چندان خودنمایی نمیکند. از سوی دیگر در یکسره خواندن یک داستان کوتاه مثل اینکه چیزهایی هست که در یکسره نخواندنش آن چیزها نیست!
حالا خواستم از شما هم بپرسم که ترجیح میدهید داستانها را بخش بخش و در چند پست روی وبلاگ قرار دهم یا اینکه یکباره کل داستان را در وبلاگ بگذارم؟ (منطقیتر شاید این بود که میپرسیدم اصلا حال خواندن دارید؟ انگار پائیز و باز شدن مدرسه کوچیکه و مدرسه بازار وبلاگ را سرد کرده کمی. حداقل من که از خواندن چند وبلاگ که مشتری همیشگیشان هستم فعلا محروم شدهام.)
یک نکته دیگر اینکه من دق میکنم آخر از رنج این رسمالخط... شعری هست منسوب به مولانا که بیت اولش این است:
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد...