اصولا نگاه کردن به صفحه سپیدی که جلوی رویت وجود دارد و تو را به معاشقه فرا میخواند کار عذابآوری میتواند باشد اگر...
* * *
میخواهم از همین خطوط اول تکلیفم را با تو روشن کنم.
اول اینکه من به این خاطر به تو نمیگویم "تو" که ادای«کالوینو»* را در آورده باشم، که به "تو"ی خودش میگفت تو و تو به خودت میگرفتی... «کالوینو» کار خوبی کرد که یاد ما انداخت داستان را داریم برای تو مینویسیم و نباید وقتی با تو حرف میزنیم به تو بگوییم "شما". یعنی لوس بازی را کنار گذاشت و خیلی منطقی به قضیه نگاه کرد و وقتی با "تو" حرف میزد به تو گفت تو. آخر تا به حال چند بار دیدهای کسانی به صورت گروهی، همزمان یک کتاب را بخوانند؟
کتاب یک محیط کاملا شخصی و خصوصی است برای تمام خوانندگان، و نباید این خلوت را مدام با "شما" گفتن آشفته کرد. چون وقتی میگویی "شما"، خواننده هم مرتب برمیگردد و پشت سر و اطرافش را نگاه میکند تا ببیند کس دیگری هم آن اطراف هست یانه. تصور کن وقتی داری معشوقت را میبوسی، معشوقت مدام از کنار گردنت سرک بکشد و پشت سر تو را نگاه کند!
با اینحال، باید به این نکته هم اشاره کرد که "تو"ی «کالوینو» دقیقا خود تو نبودی و نیستی. "تو"ی «کالوینو» تا مرزهای تو میرسد و متوقف میشود(به قول مهرداد تقریبا تا نزدیکیهای دماغت) و آخر سر همان "تو"ی خود «کالوینو» باقی میماند. «کالوینو» میخواست تو یک سری کارها را انجام بدهی، و خودش آن کارها را جای تو انجام میداد. وگرنه اگر تو، واقعا "تو" بودی، او باید حساب این را میکرد که در صورت تن دادن به خواستهایش و عمل کردن به آنها در کشوری مثل کشور ما تو را حتما به به جرم هر جرم ممکنی که بتوانند برایت جور کنند و به تو بچسبانند، بازداشت میکردند!
بههرحال، از صفحه سپید شهوانی میگفتم که تو را به نوشتن فرا میخواند.
این صفحه سپید در این دوره و زمانه معمولا همیشه موجود است و با اینکه میتوانیم بگوییم وجود دارد اما نمیتوانیم بگوییم در چه شکلی و حتی چه رنگی موجود است. یعنی نمیتوان دقیقا گفت روبروی تو قد علم کرده توی صفحه کامپیوتر و سفید است یا خودش را پهن کرده روی میز تحریرت و آبی روشن است و یا اینکه در کش و قوسی تحریکآمیز توی ماشین تحریرت نیمی از بدنش را پنهان کرده و زرد کاهی است. ممکن است در هر کدام از این حالتها یا چندین حالت ممکن دیگر سراغ تو بیاید. این صفحه سپید ممکن است هر رنگی داشته باشد.
بههرحال هست و آنجا که هست، با چشمانی که ندارد به تو خیره شده و تو را به معاشقهای عذابآور فرا میخواند چون میداند عطشاش را داری.
میگویم عذابآور و اگر حتی یک بار نوشته باشی حرف مرا میفهمی( فقط کافیست یکبار با صفحه سپید معاشقه کرده باشی تا دیگر تمام عمر اسیرش بشوی). مخصوصا اگر مثل من تنها باشی بیشتر معنی واژه عذابآور را میفهمی.
آخر حیف نیست آدم تمام جوانیاش را به معاشقه با صفحه سپید بگذراند؟
آنچه عذابآور است، پاسخ "نه"ای است که به این پرسش میدهی!
کار دیگری که صفحه سپید در زمینه تولید عذاب میکند، تولید عذاب وجدان است. مخصوصا اگر عادت داشته باشی به در کامپیوتر نوشتن. چون در کامپیوتر صفحه سپید به طور نامحدود همیشه وجود دارد و تو را همیشه و هر زمان که بخواهد به معاشقه دعوت میکند، حتی اگر توانش را نداشته باشی.
به همین خاطر است که هنوز دلم میخواهد روی کاغذ بنویسم. به تو هم روی کاغذ نوشتن را پیشنهاد میکنم، چون با این درآمدِ هیچ ِ نوشتن، شاید این بخت یار تو بشود که کاغذهای کمتری را بتوانی بخری و به همین خاطر مثلا در یک هفته فقط صد صفحه عذاب وجدان داشته باشی. نه بینهایت صفحه سپید ـکه با آنکه نمیبینیاشـ همیشه میدانی که وجود دارد و همیشه نغمه سحرانگیزش را میشنوی.
میبینی همین یک صفحه سپید چقدر ماجراساز است؟ و حتی گاهی دردسرساز... اما هميشه زيبا و جذاب.
برای همین است که گاهی میروی در کتاب فروشی و کتابی را میبینی که جلدش تو را جذب میکند و آن را میخری و در خانه حتی سه صفحهاش را هم نمیتوانی بخوانی بسکه مزخرف است.
این کتابها نتیجه معاشقه نویسندههایی بیتعهد به آینده است با صفحههایی بیتعهد به آینده. همینطور داستانی را پدید آوردهاند برای آنکه شهوت خود را فروبنشانند و اصلا حتی یک لحظه به تمام خوانندگانی که باید چند ساعت از عمرشان را صرف زندگی با آن داستان بکنند فکر نکردهاند.
خود من هم الآن درگیر یکی از همین بیتعهدیها شدهام، وگرنه خیلی زودتر جلوی این اتفاقی را که دارد شکل میگیرد میگرفتم...
* * *
اول همین صفحه که شروع کردم به نوشتن، فکر کردم حرفی برای گفتن دارم. اما حالا که چند سطر نوشتهام میبینیم هیچ حرف خاصی ندارم؛ و این از معدود لحظات خوب زندگی است.
* اشاره است به کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» شاهکار «ایتالو کالوینو» نویسنده ایتالیایی ـ کوبایی (روی ایتالیا بیشتر حساب کنید البته!)