شبکـــه‌ی تارعنکـــبوتـــی رنگــین به روایت ســـاســـان م. ک. عــــاصـــی


۱۳۸۴ مرداد ۲۶, چهارشنبه

معاشقه بر صفحه سپيد

اصولا نگاه کردن به صفحه سپیدی که جلوی رویت وجود دارد و تو را به معاشقه فرا می‌خواند کار عذاب‌آوری می‌تواند باشد اگر...

* * *

می‌خواهم از همین خطوط اول تکلیفم را با تو روشن کنم.

اول اینکه من به این خاطر به تو نمی‌گویم "تو" که ادای«کالوینو»* را در آورده باشم، که به "تو"ی خودش می‌گفت تو و تو به خودت می‌گرفتی... «کالوینو» کار خوبی کرد که یاد ما انداخت داستان را داریم برای تو می‌نویسیم و نباید وقتی با تو حرف می‌زنیم به تو بگوییم "شما". یعنی لوس بازی را کنار گذاشت و خیلی منطقی به قضیه نگاه کرد و وقتی با "تو" حرف می‌زد به تو گفت تو. آخر تا به حال چند بار دیده‌ای کسانی به صورت گروهی،‌ هم‌زمان یک کتاب را بخوانند؟

کتاب یک محیط کاملا شخصی و خصوصی است برای تمام خوانندگان، و نباید این خلوت را مدام با "شما" گفتن آشفته کرد. چون وقتی می‌گویی "شما"، خواننده هم مرتب بر‌می‌گردد و پشت سر و اطرافش را نگاه می‌کند تا ببیند کس دیگری هم آن اطراف هست یانه. تصور کن وقتی داری معشوقت را می‌بوسی، معشوقت مدام از کنار گردنت سرک بکشد و پشت سر تو را نگاه کند!

با این‌حال، باید به این نکته هم اشاره کرد که "تو"ی «کالوینو» دقیقا خود تو نبودی و نیستی. "تو"ی «کالوینو» تا مرزهای تو می‌رسد و متوقف می‌شود(به قول مهرداد تقریبا تا نزدیکی‌های دماغت) و آخر سر همان "تو"ی خود «کالوینو» باقی می‌ماند. «کالوینو» می‌خواست تو یک سری کارها را انجام بدهی، و خودش آن کارها را جای تو انجام می‌داد. وگرنه اگر تو، واقعا "تو" بودی، او باید حساب این را می‌کرد که در صورت تن دادن به خواست‌هایش و عمل کردن به آنها در کشوری مثل کشور ما تو را حتما به به جرم هر جرم ممکنی که بتوانند برایت جور کنند و به تو بچسبانند، بازداشت می‌کردند!

به‌هرحال، از صفحه سپید شهوانی می‌گفتم که تو را به نوشتن فرا می‌خواند.

این صفحه سپید در این دوره و زمانه معمولا همیشه موجود است و با اینکه می‌توانیم بگوییم وجود دارد اما نمی‌توانیم بگوییم در چه شکلی و حتی چه رنگی موجود است. یعنی نمی‌توان دقیقا گفت روبروی تو قد علم کرده توی صفحه کامپیوتر و سفید است یا خودش را پهن کرده روی میز تحریرت و آبی روشن است و یا اینکه در کش و قوسی تحریک‌آمیز توی ماشین تحریرت نیمی از بدنش را پنهان کرده و زرد کاهی است. ممکن است در هر کدام از این حالت‌ها یا چندین حالت ممکن دیگر سراغ تو بیاید. این صفحه سپید ممکن است هر رنگی داشته باشد.

به‌هرحال هست و آنجا که هست، با چشمانی که ندارد به تو خیره شده و تو را به معاشقه‌ای عذاب‌آور فرا می‌خواند چون می‌داند عطش‌اش را داری.

می‌گویم عذاب‌آور و اگر حتی یک بار نوشته باشی حرف مرا می‌فهمی( فقط کافی‌ست یک‌بار با صفحه سپید معاشقه کرده باشی تا دیگر تمام عمر اسیرش بشوی). مخصوصا اگر مثل من تنها باشی بیشتر معنی واژه عذاب‌آور را می‌فهمی.

آخر حیف نیست آدم تمام جوانی‌اش را به معاشقه با صفحه سپید بگذراند؟

آن‌چه عذاب‌آور است، پاسخ "نه"ای است که به این پرسش می‌دهی!

کار دیگری که صفحه سپید در زمینه تولید عذاب می‌کند، تولید عذاب وجدان است. مخصوصا اگر عادت داشته باشی به در کامپیوتر نوشتن. چون در کامپیوتر صفحه سپید به طور نامحدود همیشه وجود دارد و تو را همیشه و هر زمان که بخواهد به معاشقه دعوت می‌کند، حتی اگر توانش را نداشته باشی.

به همین خاطر است که هنوز دلم می‌خواهد روی کاغذ بنویسم. به تو هم روی کاغذ نوشتن را پیشنهاد می‌کنم، چون با این درآمدِ هیچ‌ ِ نوشتن، شاید این بخت یار تو بشود که کاغذهای کمتری را بتوانی بخری و به همین خاطر مثلا در یک هفته فقط صد صفحه عذاب وجدان داشته باشی. نه بی‌نهایت صفحه سپید ـ‌که با آنکه نمی‌بینی‌‌اش‌ـ همیشه می‌دانی که وجود دارد و همیشه نغمه سحرانگیزش را می‌شنوی.

می‌بینی همین یک صفحه سپید چقدر ماجراساز است؟ و حتی گاهی دردسرساز... اما هميشه زيبا و جذاب.

برای همین است که گاهی می‌روی در کتاب فروشی و کتابی را می‌بینی که جلدش تو را جذب می‌کند و آن را می‌خری و در خانه حتی سه صفحه‌اش را هم نمی‌توانی بخوانی بس‌که مزخرف است.

این کتاب‌ها نتیجه معاشقه نویسنده‌هایی بی‌تعهد به‌ آینده است با صفحه‌هایی بی‌تعهد به‌ آینده. همین‌طور داستانی را پدید آورده‌اند برای آنکه شهوت خود را فروبنشانند و اصلا حتی یک لحظه به تمام خوانندگانی که باید چند ساعت از عمرشان را صرف زندگی با آن داستان بکنند فکر نکرده‌اند.

خود من هم الآن درگیر یکی از همین بی‌تعهدی‌ها شده‌ام، وگرنه خیلی زودتر جلوی این اتفاقی را که دارد شکل می‌گیرد می‌گرفتم...

* * *

اول همین صفحه که شروع کردم به نوشتن، فکر کردم حرفی برای گفتن دارم. اما حالا که چند سطر نوشته‌ام می‌بینیم هیچ حرف خاصی ندارم؛ و این از معدود لحظات خوب زندگی است.

* اشاره است به کتاب «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» شاهکار «ایتالو کالوینو» نویسنده ایتالیایی ـ کوبایی (روی ایتالیا بیشتر حساب کنید البته!)

برچسب‌ها:



  Comments:  ارسال یک نظر
<< Home

[ خانه| پست الكترونيك ]

انتشار الکترونیکی نوشته‌های این وبلاگ همراه لینک، و چاپ آنها تنها با اجازه‌ی نویسنده (ساسان م. ک. عاصی) مجاز است

Home
E-mail
Feed

دیوارپَرده

راهــــــــــرو

گوگل ریـــدر

پیوندها

جستار
فرزان سجودی
حضور خلوت انس
نویسش نقطه الف در نقطه الف
N.EHT.1927. ART
یادداشت‌های شیوا مقانلو در کازابلانکا
نقره‌ی اثیر
...آمدم، نبودید
یادداشت‌ها و چیزهای دیگر
تنهایی پر هياهو
Sir Hermes Marana the Great
A Man Called Old Fashion
شوخی روزگار
آفتاب پرست
لولیتا
سرزمین رویاها
وضعیت بینابینیت
راز
زن‌نوشت
سپینود
موسیقی آب گرم
میرزا پیکوفسکی
امشاسپندان
قصه‌های عامه پسند
Osmosis
کتاب‌های عامه‌پسند
کتاب‌خونه
اگنس
ماهی_سیاه_کوچولو
دفترهای سپید بی‌گناهی
درباره نشانه
LIthium
لحظه
رگبار
گل‌تن
حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین
خرمگس خاتون
آدمهای خوب شهر
روز برمی‌آید
U2
لولیان
نوشته‌های اتوبوسی
Agrandissement
پیاده رو
Déjà Vu
فلسفه در اتاق خواب
ذهن سیال
دختر بودن
خودخویش‌نامه
زن نارنجی
1807
همشهری کاوه
غربتستان
دالان دل
برج شادی
لحظه‌هایی از بودن
آنکس که نداند
خودکار بی‌رنگ
شور
تفتستان
علیرضا معتمدی
ترانه‌ای در تاریکی
!همين كه هست
دنیای هیچ‌آلودِ من
گلاره و نارنج طلا
عاقلانه
داستانک‌های چوبی
مشعشع‌ نامه
مینیمال‌ها و طرح‌های رضآ نآظم
نگین
٤دیواری
صدف فراهانی
Frozen words
گلناز والا
ايزدبانو
الهه مهر
بیلی و من
روزمره
بانوی اردیبهشت
فلُّ‌سَفَه
دید هفتم
پاپریک
از مهتابی به كوچه تاريک
حبسیات
روایتی دیگر
راوی حکایت باقی
سوراخ تو دیوار
دندانهای تيز
نامه های جامانده
یادداشت‌های یک معترض

شعـــــر

نامه‌هایی به خودم
یداله رؤیایی
همین‌طوری نوزدهم
پاگرد
اتاقي از آن خود
...می‌خوام خودم باشم
کوتاه نوشته های من
من واقعی
Photo Haiku
کو
یادم تو را فراموش

ســایت‌ها

تغییر برای برابری
هزارتو
جن و پری
زنستان
آکادمی فانتزی
هنوز
هفتان
رادیو زمانه
بلاگ‌نیوز
بلاگچین
کارگاه
دیباچه
مجله‌ی شعر در هنر نویسش
هستیا
دوات
کتاب قرن

مـوسـیـقی

گفتگوی هارمونیک
BANG Classical
آرشه
هنر و موسیقی
My Reticence
Classic Cat
هرمس
مرکز موسیقی بتهوون
آوای باربد

عکاســــی

Masters of Photography
FanoosPhoto
Nazif Topçuoğlu
کسوف
یکی دیگه
نگین فیروزی

گالـــــری‌ها

Artchive
ژازه طباطبائی
آرون جاسینسکی
نگین احتسابیان
آزاده طاهائی
مکرمه قنبری
Chera na ...?

هنرکـــــــده‌ها

موزه هنرهای معاصر
خانه‌ی هنرمندان ایران
بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران

آرشـــــیو

دسامبر 2004
ژانویهٔ 2005
فوریهٔ 2005
مارس 2005
آوریل 2005
مهٔ 2005
ژوئن 2005
ژوئیهٔ 2005
اوت 2005
سپتامبر 2005
اکتبر 2005
نوامبر 2005
دسامبر 2005
ژانویهٔ 2006
فوریهٔ 2006
مارس 2006
آوریل 2006
مهٔ 2006
ژوئن 2006
ژوئیهٔ 2006
اوت 2006
سپتامبر 2006
اکتبر 2006
نوامبر 2006
دسامبر 2006
ژانویهٔ 2007
فوریهٔ 2007
مارس 2007
آوریل 2007
مهٔ 2007
ژوئن 2007
ژوئیهٔ 2007
اوت 2007
سپتامبر 2007
اکتبر 2007
نوامبر 2007
دسامبر 2007
ژانویهٔ 2008
فوریهٔ 2008
مهٔ 2008
ژوئن 2008
ژوئیهٔ 2008
اوت 2008
سپتامبر 2008
اکتبر 2008
نوامبر 2008
دسامبر 2008
ژانویهٔ 2009
فوریهٔ 2009
مارس 2009
آوریل 2009
مهٔ 2009
ژوئن 2009
ژوئیهٔ 2009
اوت 2009
سپتامبر 2009
نوامبر 2009
ژانویهٔ 2010
مارس 2010
آوریل 2010
مهٔ 2010
ژوئن 2010
ژوئیهٔ 2010
اوت 2010
سپتامبر 2010
اکتبر 2010
دسامبر 2010
فوریهٔ 2011
ژوئن 2011
مهٔ 2012
ژوئن 2012
ژوئیهٔ 2012
اکتبر 2012
نوامبر 2012
آوریل 2013
ژوئن 2013
ژوئیهٔ 2013
سپتامبر 2013
آوریل 2014
مهٔ 2014
ژوئن 2014
اکتبر 2014
دسامبر 2014
ژانویهٔ 2015
فوریهٔ 2015
آوریل 2015
مهٔ 2015
مهٔ 2017
ژوئن 2017
سپتامبر 2017
نوامبر 2018
دسامبر 2018
آوریل 2019
ژانویهٔ 2020
فوریهٔ 2020
مهٔ 2020

Counter