امروز ، یعنی یکشنبه شانزدهم اسفند در دانشگاه پلی تکنیک مراسمی به مناسبت روز جهانی زن برگزار شده بود که در این مراسم میزگردی شکل گرفت با عنوان (( جنبش زنان ، جنبش رفراندوم )) ...
به همت حراست دانشگاه و اون آقاهه که دستور داده بود ، اساسا از ورورد ما به دانشگاه جلوگیری شد و اگر همت و لطف یکی از دوستان نبود ، من باید به گفتن همین مطلب که مراسمی بوده بسنده می کردم .
اما به هر صورت ما توانستیم در این مراسم شرکت کنیم.
البته لازم به ذکر است که حراست دانشگاه سنگ تمام گذاشت و هیچ تبعیضی بین افرادی که می خواستند در این مراسم شرکت کنند قائل نشد .
یعنی نه تنها ما که شرکت کننده بودیم را راه نمی دادند ، بلکه از ورود یکی از سخنرانان نیز جلوگیری کرده بودند !
به همین خاطر بر خودم واجب می بینم همین جا از مسئولین دانشگاه پلی تکنیک به خاطر این رفتار آزادی خواهانه شان و این مبارزه شان با هر گونه تبعیض ، تقدیر به عمل بیاورم !!!
امیدوارم در همین چند وقت آینده شاهد جلوگیری از ورود دانشجویان به دانشگاه ها باشیم تا ریشه تبعیض در کشورمان علی الخصوص در محیط دانشگاه کنده شود .
به هر حال...خلاصه کنم ... دیروز پس از گفته های خانم خراسانی درباره جنبش رفراندوم ، برای برخی دوستان سوالاتی پیش آمده بود ...
دیشب در پاسخ به سوالاتی که از آینده این جنبش می پرسیدند و از عواقب شکست احتمالی آن ، و نیز در پاسخ به دوستانی که در برابر حرکتی که احتمال شکست در آن وجود دارد ، چیزی شبیه انفعال را پیشنهاد می کردند ، مطلبی نوشتم ...
و در تریبون آزادی که امروز به شرکت کنندگان و سوالات و نظراتشان اختصاص پیدا کرد ، توانستم آن را برای دوستان و شرکت کنندگان گرامی بخوانم .
تصمیم گرفته ام متن گفته هایم را در وبلاگم نیز چاپ کنم تا حرفهایم در مورد نیاز به آگاهی همراه حرکت را با دوستانی که همراهمان نبودند نیز در میان بگذارم.
طبیعی است که حرفهایی را در آنجا گفته ام ، اضافه بر متن نوشته شده که الآن به خاطر ندارمشان تا اضافه کنم ، و نیز چون صفحه آخر نوشته ام ار در کیفم جا گذاشته بودم! حرفهایی هم در آنجا نشد بگویم ، که آنها را در اینجا می آورم.
در ضمن با اینکه یک روز مانده ؛ روز جهانی زن را به تمام زنان تبریک می گویم.
به امید آزادی و پیروزی.
(( سلام
قبل از هر چیز باید عذرخواهی کنم بابت اینکه گفته هام رو از رو متن تایپ شده می خونم .. رفقای دور و نزدیک ، اگه در جمع حاضر باشن ، می دونن من بنا به اقتضای طبیعتم ،
راحت ترم بنویسم تا حرف بزنم ، و معمولا دوست دارم بنویسم و بعد حرفامو از روی متن نوشته شده بخونم...
و بعد ، تشکر کنم از تمام زنانی که زن هستند و به زن بودن خودشون افتخار میکنن و می خوان ثابت کنن زن بودن نه فقط یه افتخار ، که یه حالت طبیعیه بسیار نیکه ...
زنانی که نه به خاطر نابود کردن مردای ابلهی که عرصه زندگی رو قرنها بر اونها تنگ کردن ، بلکه برای ادب کردن پسر بچه های بی ادبی که قد کشیدن و محورهای قدرت ساختن و تبعیض قائل شدن بین دریا و دریا و دشت و دشت ، مبارزه می کنن.
می خوام حرف اصلی ام رو با شعری از حافظ شروع کنم :
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته باریکتر زمو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
دیروز فکر کنم اولین سوالی که پاسخ گفته شد ، سوال من بود ... سوالی درباره لزوم آگاهی دادن پیش از حرکت ...
پاسخ نغزی هم از خانم احمدی دریافت کردم.
به هر حال ... من به این نکته اعتقاد دارم که پیش از اونکه حرکت کنی باید مقصد و مسیرت رو مشخص کنی.
و برای مشخص کردن اینها ، باید به مقصد آگاه بود و تا حدی با مسیر آشنا ...
و بدیهیه ... تنها آگاهی کافی نیست ... اگر اونکه آگاه هست رو صاحب دانش در نظر بگیرم(البته بااغماض فراوان )... می تونم بگم یه آدم آگاه که اهل عمل نیست ، دقیقا مثل خیلی از ماها می مونه ... یعنی آدمی که حرفای قشنگی داره اما یه مشکل هم داره ... دستش هم تبدیل شده به زبونش ... مثل خودم ... و شایسته شنیدن این بیت از طبریه :
مجو ای هم وطن از ایزد تقدیر بخت خود
طلب کن بخت را از جنبش بازوی سخت خود
بله ... قضیه همان قضیه عالم بی عمل مثل زنبور بی عسله ...
پس آن پاسخ نغز رو می پذیرم .
همزمان باید آگاهی داد و حرکت کرد ... تنها نباید به تولید حرکت بسنده کرد...
باید خودمون هم راه بیافتیم ...
با اینکه پر ازمثال شد اما این یکی را هم بگم :
سفر ده هزار فرسنگی با گام اول آغاز می شود.
حالا اون دوستمون که می گن اگر جواب نداد چی ؟
در پاسخش می پرسم اگه جواب داد چی ؟
اگر جواب داد نونش رو شما هم شریکی ، اما در دروی گندمش فقط چرت تو سایه را شریک می شی؟
من نمی دونم ... چرا این گم شدن در لای صفحات کتابای نقد جنبشهای چپ ایران این قدر مد شده ...
هر جا می رم می شنوم مردم به چپ بی اعتمادند و چپ ها راه راست را نرفتند و هزار جمله از این دست ...
آخه رفقا ... ما که قرار نیست هنوز مثل پنجاه سال پیش باشیم ... ما که الآن در شرایط سی سال پیش زندگی نمی کنیم.
دنیا از تاریخ کلاس درس می سازه و ما از تاریخ تخت خواب فنری نرم ...
اشتباهات تاریخی رو می خونیم و چشمهامون رو ، روی پیروزیها می بندیم و بدون توجه به اینکه اکثر این کتابها در چه دورانی چاپ شدن می شینیم و داد سخن می دیم که دیروز نشد و امروز هم نمی شه ...
و این مُد ِ (( من می دونم این کار عملی نمی شه)) ، می شه دستمال گردن روشنفکریمون ...
قضیه ساده اس ... کسی که داره غرق می شه حتی به یه نی نازک روی آب هم چنگ می زنه ...
در جلسه دیروز اساتید ، کلی گفتن از ایرادات قوانین ، و فهمیدیم که این که ازش آب می خوریم کوزه نیست و آفتابه اس ...
بعد قرار شد بیایم تلاش کنیم و ببنیم حداقل اگه نمی تونیم آفتابه رو با یه کوزه عوض کنیم ،
می تونیم تمیزش کنیم یا نه ...
و دوستان می پرسند اگر تمیز نشد چی ؟
ساده است ... حداقلش اینه که دیگه همه می فهمند دارن تو آفتابه آب می خورن ...
این آرمانیه ؟
خب! حداقل خودمون که می تونیم بگیم آی مردم ، نگین فلانی مشنگ بود تو آفتابه آب خورد و نفهمید ...
بله ... با این کار حداقل دو تا امتیاز نصیبمون می شه .
یکی اینکه جرات پیدا می کنیم به صورت قانونمند به کژی ها اعتراض کنیم .
که این را واقعا نیاز داریم .
بعضی از ما حتی جرات اعتراض به راننده تاکسی هموطنمون را از دست داده ایم ، که کرایه زیاد میگیره...
دوم اینکه ... اعلام کردیم خواب نیستیم تا هر دزدی نتونه راحت بیاید توی خانه ...
حالا اگه بعضی ها می خوان تو رختخواب دراز بکشن و بگن منم که خوابم ؛ با خودشون ...
اتفاق حتی به نفعشون هم هست ...
اگه نونی از این تنور در اومد ؛ که خب!
بالاخره نون عمومیه و نصیب اونها هم می شه ...
و اگه هم دست نونوا سوخت ، بازم به نفع اونها ... می تونن بشینن و به نانوا بگن دیدی گفتیم از این تنور نون در نمی آد ...
دیگه با خود نانوا ست که بفهمه شاید آتیش تنور زیاد بوده و یا شاید دستش رو زیاد کرده تو تنور و و یا اینکه اصلا قید نون پختن رو بزنه ...
و درباره بی اعتمادی ... خب! من که ترجیح می دم درباره چیزی که اصلا وجود نداره حرفی نزنم ( منظورم همون اعتماده ) ...
اما با فرض این که کمی اعتماد وجود داره ...
خب! بهترین راه حفظ اعتماد ، پایدار موندن به تعهداته ...
یه دوباره خونی اگه بکنیم ، می بینیم هر جا که اعتماد از بین رفته ، قبلش یه سری تعهداتی زیر پا گذاشته شده ...
اما ، فکر کنم منظور دقیق دوستمون ، بیشتر ترسو شدن جماعته ... یعنی اگه این حرکت شکست بخوره و توی سرش زده بشه ، باز جماعت بیشتر می ترسن و بیشتر خودشون رو به خواب میزنن...
خوب! اگه این باشه ... من که شخصا نمی دونم باید چه کار کرد ...
البته ترجیح می دم اول این بیشتر ترسو شدن رو ببنیم ... چون نمی دونم کسی که خودشو به خواب زده ، چه جوری می تونه خودشو بیشتر به خواب بزنه...
به هر حال ...
خلاصه کنم ....
مطالعه خوبه... ولی نه بدون حرکت ... آدم اگر زیاد بشینه پای کتاب ؛ راه رفتن ممکنه یادش بره .
ویک مطلب دیگه ...
روی صحبتم با رفقایی هست که سالی یک روز آزادی خواه هستند و فمینیست و بعد یادشون می ره ... منظوزم کسانی نیست که زندگیشون را پای آزادی گذاشتن و می ذارن.
بله...
تمام کسانی که اینجا هستن ، غیر از اونهایی که به دنبال بختشون اومدن اینجا ، می دونن چرا باید برای احقاق حقوق زنان حرکتی انجام داد . همه با زخم آشنا هستن تا حدودی ، و دنبال مرهم هم هستن ...
دیروز به خودم گفتم بهتر نیست این برنامه به همین سه چار روز ختم نشه ... مثل خیلی از کارامون ...
یعنی اینکه نمی شه به همین صورت منظم و با همین جدیت ، یک سال بشه
سال زن و آموزش زنان ... برای همه
نه به صورت ملی و دولتی سال فلان و فلان ... منظورم یه حرکت دانشگاهیه مثلا ...
و تموم کسایی که اینجا هستن بیان بیشتر با زخم و مرهم آشنا بشن ... و بعد ... آروم آروم برن سراغ مردمی که به سر در این دانشگاه هم چپ چپ نگاه می کنن ...
روشنفکر بودن کار سختیه ... اما فکر می کنم سخت تر، اونه که روشنفکر کلاهش رو برداره و بره پیش مردم و کمی از اون سر نورانی اش رو به مردم هدیه کنه ...
باور کنین اینجا همه ما یه اتفاق نظر مختصری هم که شده سر موضوعات مطرح شده داریم .
حداقلش اینه که همه ما با هرگونه سالار بودن و محور قدرت بودن مشکل داریم .
اما اون بیرون ... همه می دونیم چه خبره ...
به هر حال ... بند کفش رو اگه بخوای با عجله ببندی فقط گره کور می زنیش.
در آخر اینکه ...
اگر به عاطفه ها ، افسانه نوروزی ها ، به قتل عام های دهه شصت و به آمار وحشتناک و سرسام آور تجاوزها و بی عدالتی ها نگاه کنیم ...
اون وقت یه چیزی رو می فهیمم.
می فهمیم که حتی اگر نخواهیم هم ، مجبوریم که حرکت کنیم ...
چون مرگ و بی عدالتی و تجاوز ، بغل خونه همه ما هست ... منتظره تا ما بخوابیم و بیاد سراغمون... ))