این تصویر
رو توی فیسبوک (صفحهی Fantasy and Sci-Fi Rock My World) دیدم و یادداشت زیر رو نوشتم. بیربط نبود به
چند یادداشتی که مدّتیه میخوام بگذارم روی این صفحه و بنابراین فکر کردم بد نیست
اینجا هم داشته باشمش؛ مثلاً یهجور مقدّمه یا انگیزه/بهانهیی برای اینکه بالٱخره
سراغ اون یادداشتها هم برم.
یکی
از بزرگترین آرزوها و جدیترین تصمیمهای دوران نوجوانیم بود، همقدر رویای
پیوستن به جک جنگلی. البته برای پیوستن به گروه جک نهتنها باید منتظر یه
دیستوپیای آشکار میموندم، بلکه باید تو اینهمه جنگل هم پیاش میگشتم؛ اما رفتن
به نارنیا؟ امتحان کردن کمدهای مختلف کار سختی نبود... هرچند سادهگی آزمایش چیزی
کم نمیکرد از دلشکستهگی و سرخوردهگی کشفِ مدام کمدهای معمولی.
بههرحال،
با اینکه الآن کموبیش گزینههای بیشتر و شاید بهتری دارم برای خواستن، ولی باید
بگم هنوز بدم نمیآد در کمدی رو به این امید باز کنم. فیالواقع رفتن به نارنیا
هنوز هم تو فهرست آرزوهام هست. نارنیا هم هنوز سرراستترین نشانی رو داره... البته
اگه هنوز بشه رنج مواجهه با دروازههای بسته و غلطِ بیشتر رو تحمل کرد؛ بیگمان
چیز دیگهیی جلوم رو نمیگیره.